





ترامپ نسخه بیروتوش آمریکاست، همان «دست چدنی» که از دستکش مخملین بیرون آمده است. او خروجی ساختار نظام و برگزیده جامعه آمریکاست و اگر در تاکتیکها با اوباما تفاوت داشته باشد در استراتژی اتفاقنظر دارد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اصولگرایان،«حسین شریعتمداری» در سرمقاله ای در «کیهان» نوشت:
۱- این روزها و مخصوصا بعد از امضای اولین سند ضدایرانی از سوی ترامپ که به یقین، آخرین آنها نیز نخواهد بود، برخی از مدعیان اصلاحات و داعیهداران اعتدال، اصرار دارند که شخصیت دونالد ترامپ را بیرون از هویت آمریکا و تافتهای جدابافته! یا وصلهای ناهمخوان و ناجور با ساختار و ماهیت رژیم استکباری و خونریز این کشور تعریف کنند. جماعت یاد شده، ترامپ را رئیسجمهوری «تندرو» و «افراطی» معرفی میکنند که با اوبامای میانهرو و مؤدب فاصلهای پُرناشدنی دارد! آنان تظاهرات خیابانی و اعتراض گسترده مراکز تصمیمساز و سیاستپرداز آمریکا علیه ریاستجمهوری ترامپ را نیز از سنخ نگرانیهای خود تلقی میکنند و حال آن که این دو نگرانی جداگانهای دارند.
نگرانی سیاستپردازان و تصمیمسازان آمریکایی و اروپایی از آن است که مبادا ترامپ نسخه آمریکایی گورباچف باشد و آمریکا را به سرنوشتی دچار کند که گورباچف برای شوروی سابق رقم زد. این نگرانی از آنجا ریشه میگیرد که ترامپ اگرچه با گورباچف تفاوت ماهیتی دارد و اولی کاپیتالیست و دومی کمونیست بوده است ولی وجه اشتراک آنها «ساختارشکنی با هدف اصلاح سیستم است» گورباچف نظام کمونیستی را نیازمند اصلاحاتی در دو عرصه اقتصادی (پروسترویکا) و سیاسی (گلوسنوست) میدانست و ترامپ نیز مدعی دنبال کردن همین اهداف در نظام سرمایهداری است. سردمداران آمریکایی و اروپایی میدانند که آمریکا و اروپای بحرانزده در مقابل این ساختارشکنیها به شدت آسیبپذیر هستند. ملاحظه میشود که این نگرانی با نگرانی – بخوانید توهم – برخی از جریانات داخلی تفاوتی در حد و اندازه تضاد دارد.
و اما، چرا نقد این دیدگاه را ضروری میدانیم؟ پاسخ آن را در ادامه یادداشت پیشروی و در فاجعهای که طرز تلقی یاد شده میتواند به دنبال داشته باشد پی میگیریم.
۲- ترامپ نسخه بیروتوش آمریکاست، همان «دست چدنی» است که از دستکش مخملین بیرون آمده است. او با برف زمستانی فرود نیامده بلکه خروجی ساختار نظام و برگزیده جامعه آمریکاست و اگر در تاکتیکها با اوباما تفاوت داشته باشد در استراتژی اتفاقنظر دارند و هدف یا اهداف مشترکی را دنبال میکنند و مخصوصا در دشمنی و کینهتوزی علیه ایران اسلامی کمترین اختلافنظری با یکدیگر نداشته و ندارند. اوباما میگفت – و افتخار میکرد – که با برجام و بدون شلیک یک گلوله، برنامه هستهای ایران را مهار کردهایم و مدعی بود مهار اقتدار نظامی، برنامه موشکی و حضور منطقهای ایران، گامهای بعدی است و ترامپ میگوید با پارهکردن برجام، برنامه هستهای ایران را مهار خواهم کرد و اقتدار منطقهای را از این کشور سلب میکنم! ترامپ و کلینتون در جریان تبلیغات انتخاباتی در دشمنی و کینهتوزی علیه ایران اسلامی با یکدیگر مسابقه گذاشته بودند و نشان میدادند که ذات آمریکا با کشورهایی که میخواهند مستقل باشند و زیر بار زور و باجخواهی نروند، خصومت جدی و تمامنشدنی دارد و این ماهیت استکباری آنگونه که طی سی و چند سال گذشته شاهد بودهایم با حضور دموکراتها و یا جمهوریخواهان در هیئت حاکمه آمریکا کمترین تغییری نمیکند.
چندماه قبل که برخی از جماعت مدعی اصلاحات و داعیهدار اعتدال برای پیروزی کلینتون دست به دعا برداشته و شاید از آنجا که دعای خود را مستجاب تلقی میکردند، پیشاپیش پیروزی خانم کلینتون را جشن گرفته و تصویر بزرگ او را بر صفحه اول روزنامههای زنجیرهای نشانده بودند، رهبر معظم انقلاب در جمع مردم اصفهان با حکمتی هشداردهنده تأکید کردند؛ «برخلاف عدهای که در دنیا برای نتیجه انتخابات آمریکا عزا گرفتهاند یا عدهای دیگر که شادی میکنند، ما نه عزا میگیریم و نه شادی میکنیم، زیرا برای ما فرقی نمیکند و هیچ نگرانی هم نداریم».
۳- جماعت یاد شده داخلی، فرمان اجرایی اخیر ترامپ برای ممنوعیت ورود اتباع هفت کشور به آمریکا را که ایران نیز نه فقط یکی از آنها بلکه به گونهای که اشاره خواهیم کرد اصلیترین آنهاست، نشانه تندروی ترامپ و تفاوت او با اوباما میدانند و حال آن که؛
الف: سند مورد اشاره در دوران اوباما تهیه و تدوین شده بود ولی عمر دولت او فرصت اجرایی کردن آن را نداده بود و ترامپ بدون این که کمترین تغییری در آن بدهد- تأکید میشود بدون کمترین تغییری- فرمان اجرای آن را صادر کرده است. متن فرمان اجرایی ترامپ قابل دسترسی است. در جایجای این متن به مفاد سند قبلی که از سوی دولت اوباما تهیه گردیده بود، استناد شده است. از جمله آمده است که فرمان ترامپ برگرفته از بخش ۲۱۲ و بخش ۳۰۱ قانون اقدامات تابعیتی و مهاجرتی مصوب دولت اوباما و کنگره آمریکاست.
ب: دیروز «شان اسپایسر»، سخنگوی کاخ سفید در مصاحبه با شبکه تلویزیونی A.B.C گفت؛ «فرمان اجرایی ترامپ برای ممنوعیت ورود اتباع هفت کشور به آمریکا براساس فهرستی است که دولت اوباما تهیه کرده بود» به تعبیر «فرمان اجرایی» توجه کنید. ترامپ دستور اجرای سندی را صادر کرده است که پیش از آن در دولت اوباما تهیه شده بود.
ج: «رینس پریباس»، رئیس کارکنان کاخ سفید نیز در گفتوگو با شبکه تلویزیونی N.B.C اعلام کرد «هفت کشوری که فعلاً در فهرست قرار گرفتهاند پیش از این از سوی کنگره و دولت باراک اوباما به عنوان کشورهایی که علیه آمریکا تهدیدآفرین هستند مشخص شده بودند».
۴- دوستانی که شخصیت سیاسی ترامپ را بیرون از هویت آمریکا ارزیابی میکنند باید به این پرسش پاسخ بدهند که مگر اوباما و دولت او در کینهتوزی و دشمنی با ایران اسلامی و جنگافروزی و قتلعام مردم بیپناه و بیگناه منطقه و راهاندازی تروریستهای تکفیری که آشکارا ایران را هدف اصلی خود معرفی میکردند، با آنچه ترامپ ادعا میکند که در پی آن است کمترین تفاوتی داشتهاند؟! مگر دولت اوباما، سند ذلتآفرین برجام را به کشورمان تحمیل نکرده است؟ مگر در مقابل امتیازات نقد فراوانی که گرفته است فقط یک مشت وعده نسیه تحویل نداده است که این وعدههای نسیه را نیز یکی پس از دیگری نقض میکند؟ و دهها و صدها اقدام خصمانه دیگر که فهرست آن هم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد بود. آیا این واقعیتهای تلخ قابل انکار است؟!
گفتنی است و فراموش کردنی نیست که دولت اوباما به آقای ابوطالبی که در جایگاه معاون رئیسجمهور کشورمان قرار داشت برای حضور در آمریکا به عنوان نماینده ایران در سازمان ملل ویزای ورود نداد و حال آن که دولت آمریکا فقط میزبان مقر سازمان ملل متحد در نیویورک است و نه رئیس و سرکرده آن! و…
۵- اشاره به این نکته نیز ضروری است که در تصمیم مشترک ترامپ و اوباما برای ممنوعیت ورود اتباع ۷ کشور اسلامی به آمریکا، هدف اصلی ایران بوده است. در میان این ۷ کشور، یعنی ایران، عراق، سوریه، یمن، لیبی، سودان و سومالی، به وضوح میتوان دید که کشورهای سودان و سومالی و تا اندازهای لیبی، فقط برای رد گم کردن در این فهرست آمدهاند و ایران و عراق و سوریه و یمن از آن جهت که زنجیره مقاومت در منطقه را تشکیل میدهند در لیست جای گرفتهاند و در این میان، ایران اسلامی به عنوان پرچمدار اصلی مقاومت مورد نظر بوده و هست. بهانه مبارزه با تروریست در حالی است که کشوری نظیر عربستان در فهرست نیامده است. کشوری که پایگاه آشکار تروریستهای تکفیری است و بیشترین تعداد تروریستهایی که دست به اقدامات وحشیانه تروریستی زدهاند تابعیت عربستانی داشتهاند و حتی سازمان ملل نیز این کشور را به علت قتلعام کودکان یمنی در فهرست جنایتکاران جنگی قرار داده بود که با اقدام و اعتراف رسوای بانکیمون دبیرکل سابق سازمان ملل از این لیست خارج شد!
۶- اکنون به موضوع اصلی یادداشت پیشروی میرسیم و آن اشاره به دیدگاه فاجعهآفرینی است که ترامپ را تافتهای جدابافته از ماهیت آمریکا و متفاوت با سایر رؤسایجمهور این کشور، از جمله اوباما تلقی میکند. توضیح آن که این روزها برخی از مدعیان اصلاحات و داعیهداران دولت اعتدال با تاکید بر تفاوت ترامپ با اوباما و «افراطی» و «تندرو» دانستن او، این توهم را القاء میکنند که در مقابل ترامپ تندرو و افراطی نباید دست به اقدامات تندروانه و افراطی بزنیم! این گزاره در صورتی قابل قبول است که آقایان مانند سه سال و چند ماه گذشته، غیرت دینی و ملی و ضرورت مقابله با کینهتوزیهای آمریکا و متحدانش را مصداق «تندروی»! و «افراطیگری»! ندانند و بر این باور خطرآفرین و ذلتبار نباشند که برای در امان ماندن! از وحشیگریهای آمریکا باید با کدخدا کنار آمد! و یا دست از انقلابیگری کشید! نتیجه طبیعی این دیدگاه که متاسفانه در میان برخی از دولتمردان دیده میشود، بالا بردن دستها در مقابل حریف و تن دادن به زورگوییها و باجخواهیهای آمریکاست، یعنی همان رویهای که دولت یازدهم تاکنون دنبال کرده است و نتیجه فاجعهبار آن هماکنون روی شانه ملت سنگینی میکند و دولت محترم هنوز توضیح نداده است از نرمشهای چند ساله در مقابل آمریکا غیر از خسارت محض و فدا کردن منافع ملی چه به دست آورده است که هنوز هم در پی ادامه آن است؟! از حضرت امیر علیهالسلام است که سنگ پرتاب شده را باید به همان نقطه که از آنجا پرتاب شده پس فرستاد و نرمش در این میان، هزینه کردن از کیسه عزّت و اقتدار ملت است که صدالبته دولت چنین اجازهای ندارد.
باید از قول صائب تبریزی به دولت محترم هشدار داد که؛
نرمی ز حد مَبَر که چو دندان مار ریخت
هر طفل نیسوار کند تازیانهاش!
باید از این پس بعد از هر آزمایش موشکی با بردهای بالای ۳۰۰ کیلومتر دستگاه دیپلماسی کشورمان فعال شده و به مقابله با آمریکا و شورای امنیت برود.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اصولگرایان،قرار است جلسه اضطراری شورای امنیت درباره ادعای آزمایش موشک بالستیک از سوی ایران به درخواست آمریکا برگزار شود. اما مسئله اصلی اینجاست که مگر دولتمردان ادعا نمی کردند که برجام منجر به لغو کلیه قطعنامه های قبلی شده است و صنعت موشکی هیچ الزامی در آن از سوی شورای امنیت وجود ندارد؟
ایران هیچگاه تحت فصل هفت منشور سازمان ملل قرار نداشته است بلکه جمهوری اسلامی ایران تحت ماده ۴۱ از فصل هفت منشور قرار داشته است و این دو مسئله از یکدیگر قابل تفکیک می باشند. زمانی که کشوری تحت فصل هفتم است ابتدا طبق ماده ۴۱ تحریم اقتصادی شده و کشورها می توانند طبق ماده ۴۲ نیز اقدام نظامی انجام بدهند زیرا قطعنامه شورای امنیت این اجازه را داده است. ولی در خصوص جمهوری اسلامی ایران، قطعنامه ها تحت ماده ۴۱ بوده است و این بیان کننده این موضوع است که در صورتی که کشورها خواهان اجرای ماده ۴۲ یا همان ماده جنگ می بودند به قطعنامه ی جدیدی از سوی شورای امنیت نیاز داشتند که اجماع در شورای امنیت بر سر این موضوع با توجه به قدرت جمهوری اسلامی ایران و همچنین همفکران کشورمان تقریبا غیر ممکن بود.
اما مسئله هسته ای کشورمان منجر به مذاکراتی بین ایران و کشورهای غربی گردید که در نهایت با برنامه جامع اقدام مشترک یا همان برجام این مذاکرات به پایان رسیدند. شورای امنیت نیز قطعنامه ای برای تایید برجام صادر کرده و در آن مفاد قطعنامه های قبلی علیه ایران (نه اصل قطعنامه ها) را ملغی کرد. قطعنامه ۲۲۳۱ به مسئله موشکی کشورمان نیز اشاره ای دارد که با توجه به موضوع گزارش به آن می پردازیم.
در قطعنامه ۲۲۳۱ تحت ماده ۴۱ از ایران خواسته می شود (called upon) که بند سوم و چهارم از ضمیمه دوم قطعنامه را اجرا کند. این مسئله بار دیگر در ابتدای پیوست دو قطعنامه ۲۲۳۱ نیز اشاره شده است و بیان می کند تمام محتوای این پیوست تحت ماده ۴۱ اجرا می شود. لذا الزام آور بودن این پیوست مسجل است.
نکته دیگر به محتوای بند سوم از پیوست الزام آور دوم بر می گردد. در این بند آمده است که:
از ایران خواسته می شود (called upon) تا هشت سال پس از «روز قبول توافق» یا تا زمانی که آژانس گزارشی مبنی بر تایید «نتیجه گیری گسترده تر» ارائه کند، هرکدام زودتر حادث شود، هیچ فعالیتی مرتبط با موشکهای بالستیکی طراحی شده برای قابلیت حمل سلاح های هسته ای، شامل پرتاب با استفاده از چنین فناوری های موشک های بالستیک، صورت ندهد.
مسئله این است که واژه called upon الزام آور نیست و صرفا یک درخواست می باشد ولی نکته اساسی این است که این مسئله تحت ماده ۴۱ که ماده ای الزام آور است ارائه گردیده است. لذا عدم اجرای مفاد آن برای کشورمان مسئولیت بین المللی به ارمغان خواهد آورد.
نگرانی دیگری که مطرح می شود این است که چه تضمینی وجود دارد شورای امنیت مانند قطعنامه ۱۹۲۹ اقدام به تشکیل گروه متخصصان (Panel of Experts) نکند. وظیفه این گروه تعیین مصداق بر اساس قطعنامه مدنظر است. گروه متخصصان در قطعنامه ۱۹۲۹ موشکهای ایران من جمله شهاب یک و سه را ناقض قطعنامه می دانستند و با توجه به تغییر نکردن آنچنانی در تعریف موشک ها، در صورت تشکیل این گروه می تواند برای کشورمان هزینه ساز شود.
بحث تخصصی در این زمینه چندان مورد بحث نیست ولی باید این نکته را بیان کرد که قطعنامه ۲۲۳۱ برای صنعت موشکی کشورمان قطعنامه ای بسیار بد می باشد که ۸ سال صنعت موشکی و ۵ سال صنعت تسلیحاتی کشور را تحت تاثیر و فشار شورای امنیت و موضوعی مورد مناقشه برای سالیان سال بین ایران و دیگر کشورها قرار می دهد.
اما بار دیگر آمریکا از شورای امنیت تقاضای برگزاری نشست اضطراری کرده است و یقینا استدلالشان نیز قطعنامه ۲۲۳۱ می باشد. همان قطعنامه ای که دولت اصرار داشت بگوید جای نگرانی از آن نیست. بدین ترتیب باید از این پس بعد از هر آزمایش موشکی با بردهای بالای ۳۰۰ کیلومتر دستگاه دیپلماسی کشورمان فعال شده و به مقابله با آمریکا و شورای امنیت برود.
ابراهیم رزاقی با بیان اینکه مبارزه با مفاسد اقتصادی نیازمند آدمهای انقلابی است اظهار داشت: وضع فوقالعاده است و با قوانین موجود و امکانات طبقه اشرافی آمریکایی که ایجاد شده، هیچ راه حل دیگری وجود ندارد.
رزاقی: امروز نهایت و نتایج سیاستهای تعدیل اقتصادی نمایان شده و مسببان آنهم مسئولیت آن را باوجود اختیاری که دارند قبول نمیکنند.
در هر نظامی یک نفر در اولین خط مسئولیت، مسئول کارمندان زیردست خود است تا سلسلهمراتب اداری به مدیرکل، وزیر و رئیسجمهور برسد.
در زمان اجرای سیاست تعدیل اقتصادی، رئیسجمهور وقت برداشتهای کلانی از حساب دولت داشت تا مثلاً یک سد یا فلان ساختمان ساخته شود و همزمان هم میگفت که اگر مقداری از این بودجه هم سوءاستفاده شد، مهم نیست بلکه اصل آن سد است که میماند و یا گفته میشد که اگر در دوران دفاع مقدس مجبور به محدودیت و ... بودیم الآن موقع مصرف است؛ یا اینکه در نوع مجازات یکجور خاصی با برخی از متخلفین برخورد میشد که به نظر میآمد که دارند نوازششان میکنند.
از نگاه بنده همان رفتارها امروز کشور را به این نقطه رسانده است که الآن اینهمه تفاوت بین حقوق کسانی که نجومی میگیرند و وامهای ارزانقیمت در اختیارشان است با درآمد بقیه مردم اتفاق میافتد و بازهم مسئولینی در سطح رئیسجمهور آنها را توجیه میکنند و حتی بعضیها مانند سخنگوی دولت این افراد را سرمایههای نظام جمهوری اسلامی و مدیران فوقالعاده میدانند.
وقتی فضا اینگونه است که در طرف دیگر قضیه اینهمه فقر، بیکاری، ناتوانی و ازکارافتادگی است و معاون وزیر بهداشت میگوید 5 میلیون نفر سوءتغذیه دارند و مواد غذایی به آنها نمیرسد و در شرایطی که خط فقر 2 میلیون و نیم است که 80 درصد حقوقبگیران زیرخط فقر میشوند این سوءاستفادهها و رقمها خیلی به چشم میآید.
فعالین اقتصادی در نظام سرمایهداری (که میگوید هرکسی به دنبال سود و لذت خودش برود و از هر محدودیتی ازجمله دین، آیین و اخلاق که بازدارنده درونی انسانها هستند آزاد است) هم قانون را میشناسند البته این قانون هم چه شکلی اجرا میشود؟ چه کسی اجرا میکند؟ محدودیت آن قانون چیست؟ برای این کشورها مهم است. در مورد کره جنوبی دیدیم که باوجود همه بیاخلاقی، ولی پیگیریهای اقتصادی و رسیدگی به مفاسد انجام میشود.
برخلاف نظام سرمایهداری، در جمهوری اسلامی حتی پایینترین سطوح مدیران هم نماینده کل نظام ما هستند 90 تا 100 هزار مدیری که گفته میشود در ایران داریم همگی در سلسله مراتبی قرار گرفتند که نماینده نظام ما تلقی میشوند و این در حالی است که الگوی زندگی و مشی رفتاری رهبری راحل (ره) و رهبر کنونی انقلاب بهعنوان نماد نظام، الگویی متفاوت از زندگی و مشی رفتاری بسیاری از این مدیران است.
در چنین شرایطی اگر نظام از قوانین مناسب و مجریان قدرتمند و مصلح برای اصلاح و یا حذف این مدیرانی که رفتاری متضاد با الگوی واقعی انقلاب دارند برخوردار نباشد و مثلاً مجازاتی برای این دست از مدیران در نظر نگیرد،مشخص میشود که نظام اداری ایران نمیتواند خودش را پالایش کند.
این در حالی است که نظام جمهوری اسلامی ایران خود پالایشی دارد، بهطور مثال نمایندگان مجلس وزرا را استیضاح کنند و حتی رئیسجمهور را مورد سوال قرار دهند که بنده حداقل در بخش اقتصادی میتوانم بگویم انجام نمیشود یا قاضیهایمان باوجوداینکه عده زیادی از آنها انقلابی هستند ولی عملکردشان بهگونهای است که نتوانستند و یا نخواستند که چنین کاری را انجام دهند.
به نظر بنده از سیاستهای تعدیل اقتصادی که رفتاری منطبق با انگارههای سرمایهداری بود و 27 سال پیش در کشور پیاده شد تا به امروز، عوامل فسادزا و علل فساد یکسان و بههمپیوسته هستند و نوع و ساختار اقتصاد کشور هم در این 27 سال به سمتی رفته که طبقه خاصی در آن به وجود آمده که نه تولیدگر هستند و نه نظارتپذیر. این افراد طی این سالها ثروت زیادی اندوختند مخصوصاً در جریان خصوصیسازیها. این افراد بیشتر دلال مسلک هستند و خریدوفروش میکنند؛ یعنی نفت فروخته میشود و دلار ارزان در اختیار آنها قرار میگیرد و آنها این را برای داخل واسطه قرار میدهند، بیرون هم این نوع کار را توجیه میکند چونکه تولیدکنندگان خارجی از این نوع ویژگی اقتصادی ایران که ویژگی تعیینکننده اوست بهرهمند میشوند.
متأسفانه باید بگویم در این فضا تولیدکنندگان بسیار اندک هستند و حتی تولیدکنندگانی که ثروتهای نجومی به آنها رسیده است از سود کمی برخوردارند؛ اینکه با ارز واردات داشته باشیم و بعد با یارانه از همان واردات چیز دیگری را تولید و صادر کنیم صادرات با یارانه میشود و بر همین اساس منشأ تولید هم واقعی نیست.
فکر میکنم ما در یک فضای بسیار حساس قرار گرفتیم که اگر اقداماتی صورت نگیرد و مجازات قاطع و گسترده انجام نشود ازآنجاییکه اینها در تار و پود فضای اداری، قضایی، رسانهای، مقننه ایران نفوذ کردهاند شرایط بسیار بدتر خواهد شد و به همین دلیل اکنون نیاز به یک عمل جدی انقلابی داریم؛ اکنون اینها در فضای بهداشتی و آموزشی ایران هم حضور دارند و یک پزشک میگفت 400 میلیون و فردی دیگر میگفت 1 میلیارد درمیآورد و از طرف دیگر هم مطرح میشود 50 میلیون حقوق معمولی یکی از مسئولین وزارت بهداشت است؛ وقتی فضا اینگونه است باید برای بازگشت اعتماد مردم و کسانی که قربانی این نوع اقتصاد شدند اقدام انقلابی کرد.
مردم نمیدانند از کجا ضربه میخورند و مسئولین هم هر کاری میکنند میگویند رهبری در جریان است. یک نمونه عینی آن را درباره برجام دیدم که هیچ شرمی هم نداشتند این حرف را بزنند.
در بحث مفاسد اقتصادی هم رهبری 13 سال است که مبارزه با فساد بهصورت جدی مطرح کردهاند ولی هم مسئولین کار خودشان را میکنند و هم دلالان و مفسدان اقتصادی و لذا امروز میتوان گفت که این مدل رفتاری در کشور و آزادی مفسدان اقتصادی همه حیثیت انقلابی و عدالتخواهانه ما را به همراه افرادی که برای مردم و نظام جمهوری اسلامی چه درگذشته و چه اکنون جان میبازند زیر سوال برده است.
در این انقلاب بسیاری قربانی شدند تا مردم و جامعه سالم بماند و بسیاری جاننثاری کردند تا انقلاب شکل بگیرد، بعد جاننثاری کردند و برای حفظ استقلال این سرزمین در برابر دنیا ایستادند، سال 88 هم دیدیم که همین افراد به صحنه آمدند و حالا هم اگر آمریکاییها به ایران حمله نمیکند به خاطر حضور همین افراد در کشور است اما امروز بنده باید بگویم که اگر جریان فساد ادامه پیدا کند ممکن است اعتماد این عزیزان هم کم شود، چون فشار زیادی ازلحاظ فقر بر جامعه وجود دارد.
وقتی 80 درصد حقوقبگیران زیرخط فقر هستند، وقتی 7 تا 8 میلیون نفر نیمی از درامد ماهیانه خود را برای اجاره خانه میپردازند و دولت هیچ نظارتی در این حوزه ندارد، وقتی قیمتها اینگونه بالا میرود و ارزش دستمزدها کاهش پیدا میکند مجموع اینها ما را در شرایط سختی قرار میدهد.
در هرکدام از دستگاههای اجرایی، مقننه و قضائیه نظام جمهوری اسلامی انقلابیونی هستند که حاضر هستند در برابر این فساد بایستند ولی کاری از دستشان برنمیآید و امروز این افراد منفرد و حاشیهنشین هستند؛ این افراد توسط طبقه بسیار پولدار و قدرتمند مورد تهدید قرار میگیرند و مقامی به آنها داده نمیشود بلکه دائم برای آنها فضاسازی منفی میشود تا نتوانند تجمع پیداکرده و دستبهدست هم بگذارند.
شاید نظام ما باید مانند چین عمل کند، چین در این مثال نمونهای از شیوه مبارزه حضرت علی (ع) را انجام میدهد و چند وقت یکبار و در مسیر مبارزه با فساد مدیرانی را حتی در سطح دبیر کل حزب استان فلان را اعدام میکنند تا دیگرکسی جرئت این کارها را نکند، سرمایهداری لیبرال هم به شیوه دیگری این مجازات را اجرا میکند و تا به امروز هم همین شیوه نظامشان را نگهداشتهاند البته آنها مثل ما بهیکباره اموال دولتی را به بخش خصوصی واگذار نکردند تا بخش خصوصی یکمرتبه نیروی عظیمی در برابر دولت بشود و بقیه بخشها مانند آموزش و بهداشت را هم بخواهد؛ من فکر میکنم اگر این اتفاق برای ایران نیفتد شرایط در آینده سختتر هم خواهد شد، چون آنطرف هم خیلی ظریف است و هم از بیرون حمایت میشود و هم از داخل، البته بسیاری از مردم نمیدانند و این ندانستن ممکن است مشکلاتی را ایجاد کند که نیاز به فضاسازی و فرهنگسازی و ایجاد یک تشکل دارد.
من واقعاً الآن نمیدانم کدامیک از نیروهای موجود در جامعه شایستگی مبارزه با فساد رادارند چراکه خود کارگزاران بنیانگذار این مسئله در کشور بودند، اصلاحطلبان در سال 88 همهچیزشان در نظام را به باد میدادند و اصولگرایان با آقای احمدینژاد مانند قبلیها عمل کردند و آقای روحانی اوج آنها است که متأسفانه از برخی افراد دفاع میکند و حتی حاضر نیست بهطور ظاهری هم که شده چند تن از این افراد را که خیلی غیرعادی عمل کردهاند را به دستگاه عدالت بسپارد.
سوال اینجاست که دستگاه قضا یا وزارت اطلاعات مگر خودشان نمیتوانند درباره این مفاسد اطلاعات جمعآوری کنند؟ کسی به دستگاه قضا اطلاعات نمیدهند و دستگاه قضا هم میگوید ما اطلاع نداریم این ازیکطرف نشان دهند سختی کار و از طرف دیگر ضرورت آن را نشان میدهد؛ اگر این اتفاق نیفتد همین فضایی که در 27 سال گذشته هر بار تشدید شده ادامه پیدا میکند.
رزاقی: این کار نیازمند آدمهای انقلابی است چراکه وضع فوقالعاده است و با قوانین موجود و امکانات طبقه اشرافی آمریکایی که ایجادشده، هیچ راهحلی دیگری وجود ندارد و همه اینها دوباره تکرار خواهد شد؛ در انتخابات بعدی همین نمایندگان انتخاب میشوند و رئیسجمهوری مانند همین رئیسجمهوری که گذشته انتخاب خواهد شد و اگر هم نشود نمایندگان مجلس رئیسجمهور را کنترل میکنند.
شدت این موضوع الآن در کشور خیلی عمیق است و برخی منابع میگویند که از بین 70 نفر از مدیران ارشد کشور 60 درصدشان دو تابعیتی هستند، حال تصور کنید در سطوح پایین چند نفر دو تابعیتی هستند؛ اینها دو تابعیتیهایی هستند که در رأس مدیریت کشور قرارگرفتهاند.
افشای تحقیق و تفحص درباره درآمد مسئولین را هم که مجمع تشخیص مصلحت نظام شامل مجازات دانست و 72 ضربه شلاق به همراه 2 سال زندان خواهد داشت؛ حال در این شرایط قرار است چه کسی با مفاسد برخورد کند؟ آیا قرار است دستگاه قضا این کار را انجام دهد؟ به نظر میرسد باید افراد انقلابی در همه دستگاهها مورد شناسایی قرار بگیرند و آنها را متشکل و سازماندهی کرده، برنامهریزی شود و لااقل یکی یا دو شبکه از صداوسیما به این موضوع اختصاص یابد (چون الآن وضعیت صداوسیما به شکلی گول زننده است که عموماً مسائل پولدارها و افراد بیدرد را میگوید و وضعیت مردم عادی و فقرا را منعکس نمیکنند) تا فقرا یا کارمندان کمدرآمد را شناسایی کنیم.
فکر میکنم اگر افرادی که حس عدالتخواهانه، ایثارگری و جهادی دارند بشناسیم و تشکلی از آنها را درست کنیم که بخشی از آن میتوانند بسیجیها باشند، میتوانیم راهحلی را برای برخورد با مفاسد اقتصادی پیش از آنکه به تصادم منجر شود پیدا کنیم و دلیلی هم ندارد که بگذاریم به تصادم منجر شود چراکه اینها اقلیت هستند؛ اگر کل مدیران 100 هزار نفر باشند اقلیتی از آنها فاسد هستند ولی همان 5 هزار یا 10 هزار نفری که فاسدند کل 100 هزار نفر را با امکاناتی که دارند، کنترل میکنند، تعداد فاسدین زیاد نیست ولی قدرتمند هستند و امکانات مالی، اطلاعاتی و رسانهای دارند، در دستگاههای مختلف ریشهدارند و حتی احتمالاً در بین روحانیون هم رابطه دارند چراکه انسان تعجب میکنیم وقتی میبینید که برخی از روحانیون اینگونه از سیاستهای لیبرالی این عده حمایت میکنند.
از طرف دیگر در حالی که رادیو و تلویزیون باید برنامههایی داشته باشد که زندگی افراد فقیر را نشان دهد اما مخالف این مسیر حرکت میکند؛ نهتنها نباید فکر کنیم که این سیاه نمایی است بلکه رسانه باید زندگی واقعی مردم را نشان داده شود و باید برویم ببینیم آیا واقعاً 12 میلیون نفر بیکار داریم؟ که به نظرم اینگونه است و شاید هم بیشتر باشد، باید ببینیم که 7-8 میلیون نفری که با 3 نفر برای هر خانواده 24 میلیون نفر میشوند نصف درآمدشان را کرایهخانه میدهند؟ و یا اینکه آقای فتاح رئیس کمیته امداد میگوید 7 میلیون نفر قادر به کار کردن نیستند یا افراد حاشیهنشین هستند را رسانه باید برود منعکس کند و کار کند تا اینها متحد شوند چون اتحاد این افراد مانند اتحاد بسیجیان میشود؛ باوجوداینکه بسیجیان بال اقتصادی ندارند برای اینها باید با تشکیلات و تعاونی بال اقتصادی ایجاد کنیم و کار به آنها یاد بدهیم و تا بتوانند حق خود را مطالبه کنند.
رهبری گفتهاند مطالبه کنید خب این افراد باید بروند از چه کسی مطالبه کنند؟ اولین جایی که به نظر میرسد باید از آن مطالبه شود وزیر کار یا رئیسجمهور است. رئیسجمهوری که طی 4 سال 200 میلیارد دلار واردات داشته هنوز مانند اینکه در زمان انتخابات است دارد از آقای احمدینژاد انتقاد میکند، آدم واقعاً از این رفتار تعجب میکند یا وزیر امور خارجه ایران برجامی را امضا میکند که از آن بدتر نمیشود، چطور ممکن است کسی که 30 سال در وزارت خارجه حضور دارد چنین اشتباهی را انجام دهد؟ اینها احتیاج به مطالبه گری متشکل دارد و وزارت کشور باید به این افراد اجازه دهد تا به خیابانها بیایند و حقوق خود را مطالبه کنند.
باید ایجاد امید، تشکل و حرکت کرد که اگر اینگونه شود بسیاری از فعالیتهای اقتصادی که نیازمند پولهای هنگفت هست را هم میتوان با توانهای اندک جمع شده و انجام داد و وقتی اینگونه تشکلهایی ایجاد شد میتوان امیدوار بود در رأس بهطور مثال یک دادستانی انقلابی کلان برای مبارزه با فساد تشکیل شود تا همانطور که یکی از نمایندگان مجلس گفته بود در کشور انقلاب مدیریتی شکل بگیرد و اگر بخواهیم انقلاب مدیریتی کنیم فقط به معنای مدیران نیست بلکه آن پشت پردهای که مدیران را به وجود آورده و از این مدیران از آن پشت پرده حمایت میکنند را باید خنثی کرد؛ اینها همان افرادی هستند که پول و امکانات زیادی دارند و خارج هم از آنها حمایت میکند.
قطعاً درجایی مثل چین هم یک دستگاه اطلاعاتی و قضایی قوی دارند که حتی با افرادی در سطح بالا برخورد میشود و حتی نوشته بود که یک پزشک اگر مثلاً 100 هزار دلار از ویزیت یا عمل جراحی بیخود کسب درآمده کرده باشد اعدام میشود؛ البته منظورم این نیست که هرکسی را اعدام کنیم ولی بههرحال مجازات باید بازدارنده باشد مثلاً اینکه حضرت علی (ع) میگوید بعد از محاکمه بگذارید آبروی آنها برود و همه بفهمند به نظرم این کار ازلحاظ افکار عمومی خیلی مهم است؛ نباید اجازه بدهیم که این افراد خود را قهرمان حساب کنند و بعدازاینکه مجازات شدند مانند شهرام جزایری شوند که 13 سال زندان باشد بعد بگوید من سالی 4 میلیارد و 800 میلیون تومان هزینه دارم.
باید مشخص شود یک فرد عادی مانند بابک زنجانی را که بهصورت شخصی فردی نبودند و البته هنوز هم کسی نیستند چه کسانی پشت پرده حمایت میکنند و چه کسانی هستند که نمیگذارد عدالت برقرار شود؛ اکنون برای جمهوری اسلامی ایران که در یک مقطع تاریخی خاصی است و این الگوی عدالتخواهانه ایران واقعاً روی دیگران تأثیر گذاشته و باعث شده فقرا و بیکاران کشورهای دیگر و حتی در آمریکا نسبت به آن امید پیدا کنند و یا باعث شده کشورهای عربی باوجود اعدامها و سرکوبها دست به مبارزه بزنند حالا که ازلحاظ قانون اساسی الگو شده چرا نباید ازلحاظ اقتصادی هم الگو شود؟ منتها الآن الگوی ما الگوی آمریکایی است که باسیاستهای سرمایهداری صندوق بینالمللی پول و با مشورت و حمایت آنها انجام میشود و دراینبین مسئولین و اساتید دانشگاه موردحمایت آنها را هم مرتب میبینیم؛ ما هم باید دانشگاهیان، استادان و روحانیونی که انقلابی فکر میکنند و انقلابی هستند را متشکل کنیم.
رزاقی: من فکر میکنم هر دو این موارد است، طبیعی است وقتی که مجازات نمیشوند و در رأس میمانند این الگو رشد پیدا میکند. چرا رشد پیدا میکند؟ چون یک نیرویی است که از آن حمایت میکند و قوه قضائیه را هم تحت تاثیر قرار میدهد. آن نیرو حرکت و اقدام این مدیران فاسد به نفع آنها است بهطور مثال در نوع خصوصیسازیها دلیل اینکه گزارش داده نمیشود این است که افرادی از این نوع خصوصیسازی به ثروتهای عظیمی رسیدند اگر آقای نعمتزاده یکی از آنها باشد که میگویند هزار میلیارد ریال ثروت دارد حالا طبیعی است این فرد این نوع خصوصیسازی را تائید میکند چون از آن بهرهمند شده و حالا اگر بعداً کسی بخواهد در خصوصیسازیها انقلابی عمل کند، نمیتواند و یا پیگیری نمیشود که در خصوصیسازی چه اقداماتی انجامگرفته است؟ قرار بود سود و کیفیت در کارخانهها بالا برود و صادرات ایجاد شود ولی هیچکدام از آنها انجامنشده است.
حالا اگر بخواهند مدیری درجایی بگذارند که با وضع موجود مبارزه کند و بگوید مالیات بدهید، یا مبادی ورود قاچاق را اطلاع دهید اجازه نمیدهند؛ مسئولینی که وضع را قبول ندارند، تغییر میدهند و گاهی از مواقع آبرویشان را هم میبرند البته برخی مواقع نیز آنها را میخرند به شکلها و قیمتهای مختلف این کار را انجام میدهند که مثلاً میشنویم طرف میگوید فلان مسئول یک باغ یا خانه یا فلان چیز را گرفت و اجازه داد یک محموله ما وارد شود و آن را نادیده بگیرد.
در قوه قضائیه هم قطعاً افراد انقلابی هستند ولی تأثیرگذار نیستند، مثلاً آقای سراج گفته بودند که به آقای فریدون، برادر روحانی گفتم که اینها دارای سابقه هستند ولی اصرار کرد و افراد را گذاشتند سرکار و بعد ببینید که چه فسادی را بالا آوردند، حال سوال این است که آقای سراج شما به همین اکتفا کردید که به آقای فریدون هشدار دهید و آنهم کارش را ادامه دهد؟ کار انقلابی یعنی این؟ قطعاً شما باید این را رسانهای کنید؟ البته شاید یکی از ملاحظات این باشد که بگویند سیاه نمایی میشود و آبروی نظام جمهوری اسلامی میرود؛ یک عدهای فکر میکنند هر وقت صحبت از فساد در جمهوری اسلامی میکنیم یعنی میخواهیم نظام را زیر سوال ببریم، این یعنی فساد را نادیده بگیریم و بگذاریم ادامه پیدا کند تا نقطه انفجاری که خدا نکند آن نقطه ایجاد شود.
اگر در همان ابتدا با آن عده قلیلی که فساد میکردند بهخوبی مبارزه میشد مثل الآن الگو نمیشدند، همه میدانند که چه کسانی جمهوری اسلامی ایران را حفظ میکنند اما در اثر این حرکت اعتبار آنها کاهش پیدا میکند، برای حفظ آن نیرو هم شده باید با فساد در همه سطوح به خصوص سطوح مدیریتی که خودش یک نماد است و دیگران را هم آلوده میکند مبارزه کنیم.
این اتفاق در میان مدیران باعث میشود تا نوع مدیران هم عوض شد مثلاً یکی از دوستان در یکی از رسانهها میگفت فلان استاد اقتصاد را آوردهایم، میدانیم که در مورد سوال ما کار هم کرده ولی وقتی درباره یک موضوع مهمی از اقتصاد ایران سوال میپرسیم به سوال جواب نمیدهد و میگوید این مسائل به من مربوط نیست و کتاب و درسی که خواندم چیز دیگری است و صرفاً مباحث کلاسیک را بیان میکند اما از اقتصاد ایران حرف نمیزند، بعد میگوید خانه همین استاد در زعفرانیه است، حقوقش فلان قدر و ماشینش فلان قیمتش با راننده است آنهم درحالیکه زندگی یک استاد دانشگاه با حقوقهایی که میگیرد نباید اینگونه باشد این نیرو، فلان مجری، هنرپیشه، ورزشکار و غیره را برای فضاسازی خودشان جذب میکنند.
این افراد ممکن است حتی فلان قاضی را هم تهدید کنند چراکه پول دادن و ترساندن دو شیوه متداول مافیایی است و وقتی فضا اینگونه است ممکن آن فرد انقلابی هم دیگر انقلابی رفتار نکند چونکه تنها است و نمیتواند از خودش دفاع کند؛ وقتی به یک کسی گفتیم انقلابی به این معنا نیست که روی مین هم میتواند برود، ممکن است حقیرانه بتواند زندگی کند و از حق دفاع کند ولی وقتی مادر یا کودکش تهدید به مرگ شد شاید کوتاه بیاید البته نه اینکه خیانت کند ولی کوتاه بیاید.
وقتی فسادی هم پیش میآید توسط دشمنان ایران در فضاهایی رسانهای مطرح میشود چون آنها میخواهند بهگونهای این مسئله را نشان دهند انگار که در ایران همه مسئولین اینگونه هستند تا ایران را ضعیف نشان دهند. برجام را نگاه کنید که چقدر از حیثیت نظام مایه گذاشته شد؛ رئیسجمهور و وزیر خارجه ایران نشسته بهطور خاص با آمریکاییها و 5 کشور دیگر درباره مسائل هستهای صحبت میکنند و این وسط هم به آنها گفته میشود اسرائیل را به رسمیت بشناسید یا در منطقه با روشهای سیاسی مسائل را حل کنید. این در حالی است که اگر شما ازلحاظ سیاسی قدرت نداشته باشید نمیتوانید مسائل را حل کنید و برای حل آن باید به آمریکاییها و خارجیها امتیاز دهید ولی وقتی قدرت داشتید میتوانید حرف سیاسی بزنید و آمریکاییها را کنار بگذارید و همین اتفاق هم خداروشکر رخ داد.
از این نظر مبارزه با مفاسد اقتصادی هم باید رسانهای، کاملاً منطقی و با کمترین احساس و آن مورد مشهورترین افراد باشد چراکه انعکاس افراد مشهور بسیار بیشتر از بقیه است بهطور مثال وقتی پسر آیتالله هاشمی رفسنجانی زندانی شد هرچند که رقیق بود ولی خیلی تأثیرگذار بود این افراد را باید گیر آورد؛ پسر، برادر و یا حتی خود این افراد را اگر آلوده هستند باید دستگیر شوند و رسانهای هم بشود. همانطور که در جریان 88 موسوی و کروبی را که در رأس بودند بازداشت خانگی کردیم و افراد زیردست را رها کردیم باید در اینجا هم رأس بگیریم، البته زیردستها در شرایط بعدی و از وقتیکه آقای روحانی آمده جان گرفتهاند و حالا میخواهند موسوی و کروبی را از حصر خارج کنند.
حضرت علی (ع) میگوید اگر نزدیکترین افراد به خودت و کسانی که کاملاً قابلاعتماد تو هستند فساد کردند شدیداً آنها را مجازات کن و آنها را افشا کن، من فکر میکنم با عده قلیلی میتوان اعتماد را برگرداند و برای فقرا کارکرد نه اینکه بگوییم فقرا تا 10 سال دیگر آمادهباشید تا ما این کار را بکنیم، با این کار چند میلیون نفر دچار مشکلات عدیدهای میشوند و فقر و بدبختی خواهند داشت و از همه مهمتر درحالیکه اینها انقلاب کردند و هنوز جانباز هستند با خودنمایی ثروتمندان تحقیر میشوند، در مقابل چشم همینهایی که اکنون نمیتوانند داروهای خود را تأمین کنند و بسیاری از آنها حتی پروندهای ندارند تا هزینهای به آنها تعلق بگرید ماشین 5 میلیاردی عبور میکند و یا میبینند خانه فلان فرد 40 میلیارد تومان ارزش دارد در این شرایط قطعاً صاحبان انقلاب رنج میکشند و حق هم دارند البته نه اینکه این افراد هم بخواهند آنگونه زندگی کنند ولی حداقلهای بقا یا حداقلهایی که حیثیت انسانیشان حفظ شود را میخواهند؛ همینکه حداقل بتوانند غذایی بخورد که مریض نشود و یا سرپناهی داشته باشد که بتواند در آن استراحت کند حالا اینکه ماشین ندارد برایش لزومی هم ندارد او وقتی میخواهد هم به دنبال یک موتور ارزانقیمت دست چندم است ولی از همه مهمتر دنبال این است کار داشته باشد؛ این حداقلها چیزهایی است که میتواند در مبارزه با افرادی که در رأس و با مجموعههایی کلیدی برای محرومان تأمین شود.
زرشناس گفت: با شکست کودتای سال ۸۸ نیروهای این کودتا به خارج از کشور گرا میدادند که فشار تحریم را سنگین کنند تا بتوانیم روی موج این تحریم سوار شویم و مردم را وادار کنیم که این بار تاکتیک جدید ما را که تحت عنوان تعامل سازنده با دنیا مطرح میشود بپذیرند.
زرشناس: یک خط فکری در نظام جمهوری اسلامی به خصوص بعد از پذیرش قطعنامه و از بعد از سال 1368 شکل گرفته که هرچند علائم، نشانهها و نیروهای آن قبل از جنگ هم وجود داشت ولی ظهور و بروز آن کمتر بود؛ از سال 688 این خط فکری کما بیش بر قوه مجریه و در برخی نقاط دیگر حساس نظام جمهوری اسلامی مسلط شد.
این خط فکری اساسا گمانش بر این بود که انقلابیگری، عدالتخواهی و پایبندی به آرمانهای انقلاب نمیتواند مشکلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را حل کند، این خط فکری تصور این را نداشت که ما باید ساخت اقتصادی و فرهنگی شبهمدرنِ به جای مانده از رژیمپهلوی را عوض کنیم، بلکه باور آنها این بود که ساختارهای اقتصادی، علوم انسانی، فرهنگی و مناسباتی که نظام جهانی بر اساس آن میگردد و البته نظام ظالمانه و استکبارانهای است، درست است و ما فقط کاری که باید انجام دهیم پیروی از همین مدل است.
در این خط فکری گویی مجریان دولت شاه توان نداشتند پروژه شبه مدرنیته را خوب اجرایی کنند و اینها خوب اجرایی میکنند البته این حرف را نمیزدند ولی باطن حرفشان این بود یعنی اینها قائل به این نبودند که ما باید یک مدل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جدیدی را طراحی کنیم که بر مبنای آرمانهای انقلاب، تعهد و عدالتگرایی باشد.
اینها، یعنی همان تیم تکنوکرات که در زمان نخستوزیری مهندس موسوی هم حضور داشتند بعد از سال 68 سازمان یافته شدند و آشکارا به صورت یک جریان سیاسی، فکری و فرهنگی درآمدند. اینها بعدا تشکلهایی مثل حزب کارگزاران سازندگی و حزب اعتدال و توسعه را هم پیدا کردند که بسیاری از دولتمردان امروزی به این حزب تعلق دارند و یا مثل حزب مشارکت و غیره که اساسا جریان قدرتمند و نیرومندی بودند که بر روی موج روشنفکری به اصطلاح دینیسوار شدند.
این جریان فکری از سال 68 در متن قدرت حضور دارد، جریان انقلابی نیست و به مشهورات اندیشه مدرن جهانی و مناسبات ناسالم جهانی باور دارد، این جریان نه خواهان تغییرات جدی در ساخت اقتصاد شبه مدرن ایران است و نه خواهان ایجاد یک فرهنگ پیشروی انقلابی در مقابل فرهنگ سکولار و شبه مدرن.
انتهای خط فکری این جریان سازش، پذیرش نظام جهانی و وابستگی است ولی شعارهایی که میدهند شعارهای تحول، خردگرایی، پرهیز از افراط و مواردی از این دست است، چیزی هم که الان داریم میبینیم این است که دولت یازدهم یک روایت جدیدی از این خط فکری است.
ما از سال 68 به بعد نمونههایی از این خط فکری را داشتیم که دولت سازندگی و دولت به اصطلاح اصلاحات جلوههایی از این اندیشه بودند البته مولفههای دولت اصلاحات کمی با دولت سازندگی تفاوت داشت اینها در استراتژیها و تاکتیکهایشان با هم متفاوت بودند ولی نمادی از همان جریان بود؛ یعنی یک جریان فکری است که نیروهای مختلفی دارد، بخشی از نیروهای این جریان دولت سازندگی را شکل دادند و بخشی دیگر از آن دولت اصلاحات را و الان نیز دولت یازدهم بازتولید همان جریانی است که دقیقا در دولت سازندگی وجود داشت و کلا به این شبکه فکری که عرض کردم وابسته است.
این خط فکری اصولا به انقلابیگری باور ندارد البته نه اینکه این مسئله را نمیگوید بلکه حتی میگویند که راه ما انقلابی است با این حال به هرحال این خط فکری مناسبات جهانی، معیارهای اندیشه مدرن، پروژه شبه مدرن کردن ایران و ساختهای به جا مانده از رژیم شکست خورده شبه مدرن را پذیرفته است و نیروهای این تیم هم نیروهای تکنوکراتی هستند که فکر میکنند در همین مدلها میتوانیم عمل کنیم ولی باید درست عمل کنیم تا از آن نتیجه بگیریم.
اندیشهای که این گروه دنبال میکنند یک اندیشه از آغاز شکست خورده است و نیازی به عملی کردن نداریم تا شکست آن را بفهمیم؛ چرا که اگر این اندیشه میتوانست پیروز شود قبل از انقلاب پیروز میشد، قبل از انقلاب بهترین فرصتها، منابع و امکانات برای تحقق پروژه شبه مدرنیته در ایران وجود داشت ولی پروژه شبه مدرن در ایران شکست خورد و اگر شکست نخورده بود که انقلاب نمیشد؛ پروژه شبه مدرنتیه آنچنان بحرانی و ناکارآمد بود که از دل آن اعتراض انقلابی بیرون آمد اما این نیروها میخواهند دوباره همان را با شعارها و حرفهای تازه تکرار کنند و استراتژی دولت یازدهم هم وقتی به قدرت رسید همین کار بود.
استراتژی دولت سازندگی این بود که روندهای تکنوکراتیک را در ایران حاکم کند و آرمانزدایی و انقلابیزدایی از انقلاب انجام دهد، دولت اصلاحات هم استراتژی خود را در امتداد مسیر آرمانزدایی و انقلابزدایی از انقلاب تحت عنوان شعار توسعه سیاسی برده بود و میخواستند شبه سکولاریزیسیون سیاسی را در امتداد خطی که دولت سازندگی ایجاد کرده بود که آن هم یک نوع احیای شبه مدرنیته ایرانی در حوزه اقتصاد و اجتماعیات تحت لوای مدل نئولیبرالیسم بود، پیش ببرند، در مدل دولت اصلاحات این نئولیبرالیسم به حوزههای سیاسی بیشتر تسری پیدا میکند.
دولت یازدهم بعد از فتنه و شکست کودتای سال 88، بعد از اینکه جناح نئولیبرال طیف اطلاحطلب مقداری ضربه خورده بود و بخشی از سازمان آنها متلاشی شدند سرکار آمد، در این زمان جریانی که به اصطلاح روشنفکری دینی مینامیدند تقریبا بیاعتبار شده و بسیاری از چهرههای آن فراری شدند، در این زمان آنها تجدید آرایش کردند و تحت عنوان شعارهای کارشناسی شده یک نوع رویکرد تکنوکرات جدید با تمرکز بر سیاست خارجی آوردند.
تاکتیک جدیدی که این بار آوردند براساس این گمان بود که کشور از تحریمهای سال 90 به بعد بسیار آسیب دیده است؛ از طرفی این تحریمها دقیقا نتیجه شکست فتنه بود و با شکست کودتای سال 88 نیروهای این کودتا به خارج از کشور گرا میدادند که فشار تحریم را سنگین کنند تا بتوانیم روی موج این تحریم سوار شویم و مردم را وادار کنیم که این بار تاکتیک جدید ما را که تحت عنوان تعامل سازنده با دنیا مطرح میشود را بپذیرند.
با روند تبلیغاتی که در مورد انتخابات سال 88 داشتند و با فشاری که بر روی اعصاب مردم به خصوص در دو سال اخر دولت احمدینژاد با تشدید تحریمها آوردند نتیجه سیاسی که میخواستند بگیرند را گرفتند و و دولتی سرکار آمد که نوعی بازتولید همان خطی است که گفتم، منتها این بار تمرکز بر روی سیاست خارجی است؛ خیلی طبیعی بود که این دولت نتیجه نخواهد گرفت چرا که مشکلات اصلی اقتصاد ما، آن مولفههایی که اقتصاد ما را رنج می دهد و آن چیزی که معیشت مردم را دچار مشکل میکند مربوط به ساخت اقتصادی و ساختار نامتوازن اقتصادی ماست و لزوما ربطی به سیاست خارجی ما ندارد و اگر تمرکز بر روی سیاست خارجی میرود آدرس غلط دادن برای باز کردن پای کشورهای خارجی است تا فرآیند نفوذ است ولی در عمل باید مدتی میگذشت تا مردم این مسئله را درک کنند و شاید مردم سال 92 نمیتوانستند این مسئله را حس کنند با این حال اگر نگاه عمیق علمی داشتند میفهمیدند که این حرفها بیاساس است چرا که مشکل اصلی ما این نیست که نمیتوانیم با جهان تعامل داشته باشیم پس وضع اقتصادیمان مشکل دارد اگر اینگونه است مصر و پرو که حیات خلوت آمریکا هستند، این همه کشورهای بدهکار آمریکای جنوبی چرا اینگونه هستند؟ یا این همه کشورهای که پایگاه توسعه امپریالیسم جهانی هستند و اوضاع اقتصادی نابود شده دارند برای چیست؟ پس مسئله نوع تعامل با سیاست خارجی نیست بلکه مسئله دقیقا به ساختهای اقتصادی و اجتماعی درونی کشور باز میگردد.
من کاری به این مساله ندارم که انگیزه کارهای دولت در تمرکز به سیاست خارجی چه بود و آیا نسبت به این ماجرا آگاه بودند یا ناآگاه ولی با تمرکزی که بر روی سیاست خارجی کردند کاملا ضرورت مهم بازسازی ساخت اقتصادی ایران بر مبنای یک الگوی عدالتطلبانه، آرمانگرایانه و انقلابی است را رها کردند؛ این ضرورتی است که از فردای انقلاب وجود داشت ولی دولت موسوی به بهانه جنگ و بسیاری از بهانههای دیگر کاملا به آن بیاعتنایی کرد، دولت سازندگی مسیر را کاملا غلط رفت و سعی کرد انقلابزدایی کند و دولت اصلاحات به طریق دیگری و این دولت هم این اشتباه را به نحو دیگری تکرار کرد پس مشکلی که الان داریم دقیقا این است که ما باید توجه کنیم که مشکلات ما مشکلات درونی هستند و باید ساخت اجتماعی و اقتصادیمان را نه بر مبنای الگوی نئولیبرال شبه مدرن بلکه بر مبنای الگوی اقتصادی و اجتماعی انقلابی، آرمانخواهانه و عدالتگرایانه بازسازی کنیم و تا زمانی که این تغییر و دگرگونی صورت نگیرد درِ اقتصاد ما همچنان بر همان پاشنه خواهد چرخید.
اقتصاد شبه مدرن ما چون توازن ساختاری بین بخش مولد و غیرمولد خود ندارد دائما روندهای بحرانی و رکودی و تورمی ایجاد میکند و چون بخش مولد آن ضعیف است امکان تولید و ایجاد سرمایه را ندارد و همان سرمایهای که از طریق نفت ایجاد میکند را هم به صورت ناعادلانه توزیع میکند، تا زمانی که این ساخت اصلاح نشود مشکل اقتصادی ما حل نمی شود.
مسئله ما سیاست خارجی و اینکه با دنیا برخورد سازنده نداریم نیست، این همه کشور هستند که در مقام کارگزاری و صراحتا نوکری آمریکا عمل میکنند ولی مدلهای نئولیبرال برای آنها بحران سازی میکنند و اقتصاد شبه مدرن وابسته برای آنها بحران درست میکند پرو، مکزیک، گواتمالا، مصر و ... را ببینید و از این نمونهها زیاد هستند که نشان میدهد مشکل ما جای دیگری است؛ من نمیدانم دوستان ما جاهل هستند یا انگیزه دیگری دارند ولی راه را به این طریق اشتباه میروند.
اساسا این رویکرد که مثلا میتوان با نزدیکی با نظام جهانی و کشورهای متروپل به جذب سرمایه پرداخت و مسائل اقتصادی ایران را حل کرد، از اساس درک درستی از جامعه ایران ندارد یعنی این رویکرد متوجه نیست که اساسا مشکل ایران و کشورهایی که اقتصادهای شبه مدرن دارند، مربوط به این است که ساختهای اقتصادی آنها به گونهای است که اساسا ناعادلانه و نامتوازن طراحی شده و این ساختهای اقتصادی مقوم وابستگی است؛ هیچ کشوری نمیتواند از طریق حرکت با این ساختهای به استقلال برسد.
ساختهای اقتصادی کشورهای پیرامونی شبه مدرن ذاتا نامتوازن و ناعادلانه هستنند و اساسا طراحی میشوند تا موقوم وابستگی به نظام جهانی باشند، با این ساخت اقتصادی هیچ کشوری رنگ رفاه، عدالت و رشد اقتصادی را نمیبیند و اگر کسی میخواهد کاری انجام دهد راهش این است که مدل این ساخت اقتصادی را عوض کند و آن کشورهایی هم که توانستند در نظام جهانی جایی برای خود پیدا کنند کارکردشان اینگونه نبوده که به قطبهای قدرت جهانی نزدیک شدهاند بلکه آنها توانستهاند مولفههای ذاتی ساخت اقتصادی خودشان را متحول و تقویت کنند وگرنه نمونههای زیادی از کشورهای دست نشانده امپریالیسم جهانی داریم که هیچ مشکلی هم برای آنها ایجاد نمیکنند ولی وضعیت اقتصادیشان بسیار بد و فلاکتبار است و حتی از وضعیت اقتصادی ما نیز بدتر است.
مسئولان محترم دولت یازدهم صورت مسئله را غلط طرح میکنند، اینگونه نیست که فقط باید نظام جهانی به ما نزدیک شود تا مشکل اقتصاد ما حل شود بلکه اگر انبوه سرمایههای دنیا هم به کشور ما سرازیر شوند وقتی مناسبات اقتصادی ما مبتنیبر مشکل فعلی خود یعنی عدم توازن ساختاری باشد یا اینگونه ناعادلانه باشد در نتیجه تمام سرمایهها مقوم این عدم توازن ساختاری و بیعدالتی می شوند و نتیجه معکوس میدهند.
زرشناس: به نظر من نگاه و اندیشه حاکم بر دولت عوض نشده و این اندیشه همان اندیشه تکنوکراتی است که به لحاظ تاکتیکی به قول خودش بر تعامل سازنده بر نظام جهانی تکیه کرده و فکر میکند که می تواند کاری را پیش ببرد متنها عملا الان برای اکثریت جامعه و از جمله خود دولتمردان مشخص شده که این رویکرد غلط بوده است از طرف دیگر چون به هرحال جوهر اندیشه این جریان، تکنوکرات است نه انقلابی، جوهر آنها خط سازش و نئولیبرالیسم است نه انقلابیگری، و عدالت طلبی بنابراین تغییر مسیر جدی جوهری نمیدهند بلکه فقط میخواهند آبروی رفته را به شکلی برگردانند و یا آن بیاعتباری را به شکلی جبران کنند چون خطر انتخابات را میبینند.
در شرایط فعلی ریزش رای روحانی امر واضحی است، حالا شاید لایههای مرفه طبقه مدرن یا بورژوازی ایران همچنان به وی رای دهند ولی به هرحال گروههایی از جامعه ما که امید داشتن شعارهای روحانی مبنیبر به سامان رساندن وضعیت اقتصادی و چرخیدن چرخ سانتریفوژ همزمان با چرخ اقتصاد، مسلم شده است برایش که چنین چیزی رخ نداده یعنی چرخهای سانتریفیوژ نمیچرخد و چرخ زندگی مردم هم نمیچرخد و اگر در گذشته چرخهای زندگی مردم کمی میچرخید آن هم از نفس افتاده است؛ در این شرایط مردم در رایشان تجدیدنظر می کنند.
فکر میکنم وضعیتی که پیش آمده باعث شده دولت دستور حرکت در مورد بخشهای هستهای را بدهد یا خودش از بدعهدی و نقض برجام حرف بزند؛ به نظر میرسد اوضاع آنچنان وخیم شده، شکست رویکرد دولت آنچنان آشکار شده و نگرانی از ریزش رای و کاهش اقبال عمومی آنچنان جدی است که دولت مجبور شده حرکتهایی را انجام میدهند تا بتوانند وضعیت بحرانی را مدیریت کنند تا در انتخابات آینده نتیجه بگیرند.
من باور ندارم که بینش حاکم بر دولت یازدهم عوض شده باشد؛ اینها فقط شرایط را عوض شده می بینند. شکست آنچنان آشکار شده که دیگر نمیتوان آن را پنهان کرد؛ دولت تا یک جایی میتوان توجیه کند، حرف بزند، وعده دهد و امید به آینده ایجاد کند. امروز کار به جایی رسیده که نمیتوان این کارها را کرد، دیگر وقتی همه جا شب است و همه میبینند که شب است نمیتوان گفت که نیم ساعت دیگر روز میشود.
قطعا نظرسنجیهایی که دولت دارد واقعیات را به آنها نشان داده البته یک گشتوگذار در خیابان کافی است تا نشان دهد امیدهایی که به دولت یازدهم وجود داشت از بین رفته و این هم در مسئولین دولتی و هم در خط کلی این جریان نگرانی ایجاد میکند. این جریان نیامده که برای دو روز بماند بلکه این جریان میخواهد مسیر و رویکرد جامعه را به طور کلی زیر و رو کند، خب این شرایط باعث میشود دولت نگران شود و به فکر بازسازی بیفتد تا اعتبارش را به دست آورد و همین اینها دولت را ناگزیر میکند با فضای عمومی حرکت کند.
الان دیگر چه کسی است که نداند برجام شکست خورده یا آمریکا به وعدههایش عمل نکرده است اکنون چه کسی است که نداند تمام شعارهایی که درباره چرخیدن سانتریفیوژ و چرخیدن زندگی مردم بود همه وعدهای بیپایهای بوده است؛ هرچند الان دولتیها دیگر نمیتواند این شعارها را تکرار کرد باز هم برخی از آنها این کار را میکنند با این حال همین دولتمردان مجبور شدهاند تا کمی سایه روشن حرف زدنشان را عوض کنند و به گونهای سخن بگویند که انگار بخشی از واقعیت را پذیرفتند و دارند با مردم همراهی میکنند با همه اینها من تغییر جدی در رویکرد آقایان نمیبینم چرا که آنها متعلق به یک جریان فکری و نماینده یک گروه اجتماعی هستند و هیچ تغییری در این روند رخ نداده است.
زرشناس: فشار ناشی از این ناکامیها خیلی اوقات موجب عصبانیت میشود و این عصبانیت خودش را نشان میدهد ما اکنون به وضوح آن را میبینیم؛ وقتی شما میگویید منتقدان من بیسواد و بیشناسنامه هستند یا میگویید به جهنم بروند یا بلرزند نشانه عصبانیت است و این عصبانیت از آنجا نشات میگیرد که یا من منطقی برای پاسخگویی ندارم و یا به شدت احساس استیصال میکنم.
یک زمانی تنها یک نفر نماینده این عصبانیت بود ولی الان این مسئله تسری پیدا کرده چون همه آنها دارند میبینند که چه کارنامهای را ارائه دادهاند و بعید میدانم که این دولت بتواند یک کار بزرگ را به عنوان محصول برجسته کارنامهاش ارائه کند چون نتوانسته هیچ کار روشنی را انجام دهد.
در دولتهای جمهوری اسلامی سابقه نداشته دولتی اینگونه بیکارنامه داشته باشیم که خیلی حرف زده باشد، خیلی شعار داده باشد و دائما دولتهای قبل از خودش را به همه چیز متهم کند و خودش همه این اتهامات را داشته باشد؛ این وضعیت استیصال ایجاد میکند و عصبانیت به وجود میآورد و این عصبانیت در فحش دادن و حمله به منتقدین نشان میدهد.
زرشناس: به نظر من این تیم و این جناح نئولیبرال اندیش در کشور در حالت پر فشاری قرار گرفته است به خاطر اینکه بدون اینکه هیچ کارنامه روشنی را حتی در مدل مطلوب خودش ارائه دهد در وضعیت آشکار شدن بیاساسی وعدههایش قرار گرفته و فکر میکنم این مسیر همچنان ادامه پیدا میکند؛ اگر جناح هیلاری کلینتون در انتخابات آمریکا پیروز میشد ممکن بود این جناح بتواند از طریق لابیها نتایج تبلیغاتی را بگیرد و بتوانند کارهایی را انجام دهند ولی الان که ترامپ رای آورده و حتی وضعیت برجام هم نامشخص است این بازیهای تبلیغاتی هم نقش بر آب شده و بنابراین روند تلخی برای گروهی از نئولیبرالهای ایرانی که در قوه مجریه حضور دارند در حال پیش رفتن است.
در این شرایط توصیه من برای آنها این است که در اولین گام اقتصاد مقاومتی را جدی بگیرند و بعد به سمت تغییر ساختهای اقتصادی ایران البته بر مبنای الگوهای انقلابی، آرمانگرایانه و عدالت خواهانه و نه الگوهای شبه مدرن و تکنوکراتیک نئولیبرال حرکت کنند؛ موضوع دیگر این است که باید موضوع جنگ نرم و نفوذ را جدی بگیرند، اینها مهمترین مسائل پیشروی دولت است حال آنکه چه خواهند کرد، بحث دیگری است.